به یاد یک شبِ زمستانی ۱۹۷4- ۱۹۷3
شنیده ای برف
آتش بزند شبی خاموش را،
پیرهنی از گل بدوزد برای شب،
عطر خوش خون را به جوش آرد؟!
خاطره ای این چنین را به یاد دارم:
شب سردی از چلّه ی زمستان بود،
در گوشه ای، که بستر زمین و سقف آسمان بود -
با شعله ور شدن آزار دو جسم درهم تنیده
برف نیمه شب به چمنزار و میهن آفتاب مانند شده بود!
(هلسینکی - 2006)